خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

خاطرات زندگی یک نویسنده

🍃 نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...🍃

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ݥاہ ݦݕاڔڪــــــے ښٺ...

ماه رمضون که میشد قبل اذان با بابام میرفتیم بیرون و خرید میکردیم.هوا نزدیک غروب خنکتر شده بود.بوی زولبیا بامیه و سبزی که از مغازه میومد ته دلمو خالی میکرد.

با خودم میگفتم:بزار اذان بگن...انقدر میخورم تا بترکم

خونه که میرفتیم مامان در حال پختن حلوا بود و بوش همه جا پیچیده بود.دور سفره که مینشستیم دعا میکردیم و با خنده افطاری میخوردیم.

اما حالا کنار سفره که میشینم تنهام...صدای ربنای تلویزیون هم نمیاد.حس غریبی بهم دست میده و بیشتر از همیشه دوری از خانواده رو حس میکنم. احتمالا تا آخر امتحانا برنگردم خونه.

و چه غریبانه باید جزوه بیوشیمی رو بخونم:)))

عباداتتون مقبول :)

یادم رفت:دعا کنید بیوشیمی بخیر بگذره :))

  • Mitra .mhd
  • ۰
  • ۰

    • Mitra .mhd
    • ۰
    • ۰

    ای تیر غمت رادل عشاق،نشانه
    جمعی به تو مشغول وتو غایب ز میانه
    گه معتکف دیرم وگه ساکن مسجد
    یعنی که تورا می‌طلبم خانه به خانه
    او خانه همی جوید و من صاحب خانه
    مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ، تو
    مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه
    یعنی همه جا عکس رُخ یار توان دید
    دیوانه منم من ، که روم خانه به خانه
    هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
    بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
    تقصیرِ خیالی به امید کرم توست
    یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

    امروز کلاس تفسیر قرآن داشتیم.
    استاد که حاج آقایی خوش رو بود درباره نماز و روزه و حق والدین حرف میزد. موضوع به اینجا رسید که اجازه پدر و مادر برای سفر رفتن لازمه یعنی اگه والدین به رفتن تو راضی نباشن به احترام اونها نباید به این سفر بری.
    پرسیدم: استاد اگه زنی به رفتن همسرش راضی نباشه چی؟
    حاج آقا گفت: اجازه زن برای سفر مرد واجب نیست اما اگه زنی بخواد میتونه تو شرایط ضمن عقد اینو درج کنه.
    چرا نمیشه با مسالمت زندگی رو ساخت؟چرا اینجوری شدیم که تا زور بالای سرمون نباشه کاری انجام نمیدیم؟دنیا زیباتر میشه اگه مهربونتر باشیم...😊

     

    • Mitra .mhd
    • ۰
    • ۰

    ݫندڲے ݘیســـٺ؟


    زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
    هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
    صحنه پیوسته به جاست...
    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
    یه وقتایی زندگی خیلی سخت میشه یه روز صبح که از خواب بیدار میشی یه حس بدی داری که اگه همون اول صبحی خفه اش نکنید تا لحظه‌ای که روز تموم میشه حالتو میگیره
    اوضاع جوری شده که از یه طرف باید با مشکلای اصلی بجنگی از یه طرف هم در برابر جنگ روانی که آدما راه میندازن سنگر بگیری که ترکشاشون نخوره تو تنت
    تو دورانی زندگی میکنیم که نفع شخصی برامون از معانیه دیگه تو روابط مهم تر شده. زندگی رنگ داره ولی رنگای روغنی و بی روح
    امروز روزمو خیلی خوب شروع کردم. اما بهترین دوستم خرابش کرد.
    دست خودم نیست دلم زود میگیره از آدما
    اگه خواهرمو نداشتم چی کار میکردم؟


       
    • Mitra .mhd
    • ۰
    • ۰

    من ڪی ام؟

    من یه دانشجوی نویسنده ام.یعنی کار اصلیم اول نویسندگیه بعد درس خوندن😅
    خب من تو گروه تئاتر دانشگاه کار میکنم و عکاسی هم انجام میدم.
    علاقه ی زیادی به موسیقی دارم و هنر و ورزش یوگا😉
    اسمم نیلوفره و نیلا صدام میکنن(شما هر طور دوست دارید)
    مقاله نویسی و نرم افزار رو هم خییلی دوست دارم
    ایرانگردم و یکی از آرزوهام گشتن کل دنیاس‌.
    اینجا رو یکی از دوستام بهم معرفی کرد.قبلا وبلاگ داشتم ولی بلاگفا بود و مال خیلی سالا پیش بود.
    • Mitra .mhd