خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

خاطرات زندگی یک نویسنده

🍃 نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...🍃

  • ۰
  • ۰

خب خب خب...
دو هفته فرجه ها به سختی و با بیخوابی های فراوان گذشت
با راهنمایی بچه های خوبی بیان تونستم تا حدی استرس و بیحالی هامو کمتر کنم
این مدت سر میزدم به همتون و پیگیر مطالب بودم. بچه‌های کنکوری انگار دارن خداحافظی میکنن و میرن که درسشونو بخونن خب باید به هر حال کمتر کنن این رفت و آمد مجازیو
امتحان بیوشیمی بر خلاف انتظارم اصلا اون چیزی که فکر میکردم نبود!!! همش تستی!!!!! تازه چند تا سوالم داده بود که تو جزوه نبود.
استاد اصلا برگه رو نگاه نکرده همینجوری دست کرده تو پوشه نمونه سوالاش یه سوال از سال ۹۱ اورده که ما نخونده بودیم خیلیاشونو.
پاس بشیم صلوات😑😫
یه عالمه ایده دارم واسه وبلاگم ولی فعلا وقت ندارم امتحانامون خیلی فشرده اس و اصلا وقت نداریم بینشون
زود برمی‌گردم 😉😉

 

  • ۹۷/۰۳/۲۰
  • Mitra .mhd

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی