خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

خاطرات زندگی یک نویسنده

🍃 نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...🍃

  • ۰
  • ۰

امممم... خب چی بگم الان؟
سلام دوستان
یه مدت خیلی طولانی نبودم به دلایل متعدد.حتی تا مرز خودکشی رفتم تو این مدت (خخخ) ولی چند بار اومدم که بنابر یک وسواس فکری شدید پاک کنم اینجا رو بعد گفتم: خب مگه جای تو رو تنگ کرده؟:/و بعد سعی کردم فراموشش کنم.
فکر میکردم کسی سراغ اینجا نیاد ولی خب خیلی از بچه‌ها وقت گذاشتن و خوندن اینجا رو ودنبالمون کردن.سپاس از همتون:)
ولی وقت لازم دارم تا به وبلاگ تک تک شما تازه واردا سر بزنم و دنبالتون کنم.لطفا کمی بیشتر دندان به جگر بگذارید؛)
یه سری متن آماده کردم به زودی پست میکنمشون.
مرسی از همراهای همیشگی با اجازه فعلا؛))

  • ۹۷/۰۴/۲۱
  • Mitra .mhd

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی